دانشجوی مسلحی که شاعری مصلح شد!
تاریخ انتشار: ۳۰ مهر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۲۳۷۲۷۱
او قرار بود شاعر صلح باشد و سفارت امریکا صلح با خود نداشت. تعارض میان ماندن و نماندن. انقلابیبودن یا مصلحبودن، در نهایت او را از نگهبانی از روی دیوار سفارت به زیر کشید و روانه حوزه اندیشه و هنر اسلامی کرد. همانجا بود که او شاعری برجسته شد...
به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: ««یوزی» به دست شبها روی دیوار سفارت امریکا کشیک میداد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
یکی از آن رخدادها، همان اشغال سفارت امریکا در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ بود. اتفاقی که قرار بود سرنوشت یک کشور را سالها تحت تاثیر بگیرد و تا چند دهه بعد همچنان همه سیاست کشور را مثأثر از خود نگه دارد. البته روزهای نخست اینگونه نبود. دانشجویان قرار بود مدت کوتاهی سفارت را در تسخیر خود نگه دارند اما با استعفای ناگهانی مهندس مهدی بازرگان در اعتراض به نقض قوانین بینالمللی و مخدوشکردن چهره دولت و حمایت تام و تمام امام خمینی از دانشجویان اشغالکننده، داستان سفارت، از یک داستان کوتاه به یک داستان دنبالهدار بلند تبدیل شد. داستانی سرگرمکننده، که هم نمایش تلویزیونیاش و هم خیابانیاش میلیونها مخاطب را روزها و هفتههای بسیاری سرگرم میکرد. هر شب تا صبح، انبوهی جمعیت، در برابر در اصلی سفارت، در خیابان تخت جمشید، گرد میآمدند تا نمایش زنده دانشجویان جوانی را بر فراز دیوار سفارت تماشا کنند. سخنرانیهای آتشین، شعارهای ضد امریکایی و آتشزدن پرچم امریکا!
در همان روزها و هفتههای نخست هم، هر شب تلویزیون تصاویری مرتبط با سفارت پخش میکرد. حضور دو یا سه دانشجوی افشاگر در استودیوی پخش تلویزیون، که همواره نگاه خود را از لنز دوربین میدزدیدند و سر به زیر، اسنادی را افشا میکردند، حالا به یک بخش ثابت برنامههای تلویزیونی بدل شده بود که بینندگان بسیار داشت. ابراهیم اصغرزاده، محسن میردامادی، عباس عبدی، رحیم باطنی و حبیبالله بیطرف عمدتا پای ثابت این افشاگریها بودند. از آن میان رحیم باطنی خیلی زود از گردونه خارج شد. او همان دانشجویی بود که سندی در ارتباط با «ناصر میناچی» بنیانگذار وزارت ارشاد و نخستین وزیر آن را در تلویزیون خوانده بود. کاری که موجب خشم بسیارانی از یاران دکتر میناچی در «نهضت ملی آزادی» شد و همان اعتراضها موجب ممنوعالتصویری رحیم باطنی شد. اما آن سه دانشجوی معروف، که تا مدتها همچون سلبریتیها تلویزیونی، در نگاه مردم محبوب بودند، بعدها هر یک به راهی رفتند. ابراهیم اصغرزاده به مجلس رفت، مدتی معاون وزیر ارشاد شد و بعدها هم عضو نخستین دوره شورای شهر تهران شد. همان دورهای که از او چهرهای غیر اصلاحطلب ارائه داد. محسن میردامادی برای تحصیل به اروپا رفت، در بازگشت معاون امور بینالملل دادستان کل کشور، آیتالله موسوی خویینیها، شد و سپس به اهواز رفت تا یک چندی استاندار خوزستان شود. او در دوران اصلاحات، همراه با گروهی از هممسلکان سیاسی، حزب مشارکت را تشکیل داد و پس از محمدرضا خاتمی دومین و البته آخرین دبیر کل آن شد. او با گروهی از همان اعضای سرشناس حزب به مجلس ششم راه یافت که با آن استعفای گروهی و نهایتا تحصن به کار خود پایان داد. او در ۸۸ به زندان افتاد و چندسالی را در بند ۲۰۹ گذراند.
عباس عبدی اما سرنوشتی متفاوتتر از آن دو پیدا کرد. او بر خلاف آنها به روزنامهنگاری و پژوهش میل کرد. همین تمایل او را در طول بیش از سه دهه به یکی از سرشناسترین روزنامهنگاران ایران بدل کرده است. ابتدا، روزنامه «سلام» و در دوران اصلاحات روزنامه «مشارکت»، مدتی در زندان و پس از آن همکاری مستمر با روزنامههای پرتیراژ اصلاحطلب تا به امروز.
داستان آن دانشجوی نوزده ساله شهرستانی «یوزی»بهدست بر فراز دیوار سفارت، اما داستان دیگری است. او طبع شاعرانه داشت. روحیهاش با اسلحه همخوانی نداشت. انقلابیگری، هر چند در آن روزها یک امتیاز بود اما او چندان هم انقلابی نبود. هرچند با انقلابیون بسیاری همداستان بود. مثل همان دانشجویان پیرو خط امام، که حالا ۵۲ امریکایی را گروگان خود داشتند! او با آن اقدام، هم خود را در معرض آزمایش گذاشته بود و هم طبع خود را. کشمکشی که در نهایت او را از آن فضا جدا کرد و به راه شاعرانگی برد. اما تا آن زمان، یکچندی زندگی در همان فضای سراسر التهاب و هیجان، از او دانشجویی رمانتیک ساخت که همه رویدادهای پیرامون خود را به گونهای دیگر میدید. همانطور که بعدها جنگ در او تاثیری دیگر گذاشت. از میان همه حوادث رخ داده در سفارت امریکا، ماجرای دلدادگی یک دختر و پسر دانشجو برای او با اهمیت جلوه کرد؛ همان ماجرایی که در قالب یک کتاب به قلم همان دختر دانشجو، در حوزه اندیشه و هنر اسلامی منتشر شد و بسیارانی را شگفتزده کرد. او آن کتاب را دوست داشت. اساسا روحیه رمانتیک، او را به شعر نزدیک ساخته بود. نوعی کشش به «عشقورزیدن»، علاقه به «عشق دیگران» و رسیدن به محبتی لایزال، که بعدها در اشعارش پدیدار شد.
او قرار بود شاعر صلح باشد و آنجا صلح با خود نداشت. تعارض میان ماندن و نماندن. انقلابیبودن یا مصلحبودن، در نهایت او را از نگهبانی از روی دیوار سفارت به زیر کشید و روانه حوزه اندیشه و هنر اسلامی کرد. همانجا بود که او شاعری برجسته شد. هر چند باید تا سالها صبر میکرد تا قدرش آنچنان که باید دانسته میشد. شاید نجابت بیش از اندازهاش، سکوت و طمأنینهاش، کمحرفی و خودداریاش، او را از همه شاعران انقلابی همعصرش متمایز کرده بود. به همین خاطر بود، شاید، که شعرش نیز به نجابت او برده بود. شعری که رخ بر نمیکشید و به این و آن طعنه نمیزد. گروهی در همان دوران او را یک استثنا یافتند و گروهی دیگر، نابغهای نوظهور که باید او را دریافت. دوبیتیهای او، غزل و شعر سپید او، نوآوریهایی از جنس دیگر داشت. شاید بتوان گفت که او بزرگترین شاعر برآمده از درون شعلههای انقلاب و جنگ است؛ شاعری که، شعر او را برگزید! او پیش از آنکه شعری بسراید. شعر او را سروده بود. او در همان کوران حوادث دهه شصت به قدری قد کشید که یک سر و گردن از همه شاعران همدوره خود، بلندتر شد. درختی تناور که حالا سایه میگسترد و میوه میداد.
او بعدها از خاطرات سفارت کمتر گفت. شاید که چیز چندانی برای گفتن نبود. او از دوران کوتاه حضور در جبهههای جنوب هم گفت؛ از حوادث تلخی که به چشم دید و بعدها در «شعری برای جنگ» آورد. تصویر مردی که بیسر میرفت یا دوچرخه سواری که یک دست خود را به قبرستان میبرد. او بچه جنوب بود. گتوند، در خوزستان. داستانهای جنگ یک به یک بر او تأثیر گذاشت.
خودش میگفت، هنگام سرودن «شعری برای جنگ» از فرط گریه، از حال رفته است! به همین خاطر آن شعر یکی از جاودانهترین شعرهای متأثر از جنگ از آب درآمد. او بعدها «شعری برای جنگ» دیگری هم سرود. شعری برای جنگ شماره ۲، که گویی ادامه همان شعر بود. شعری قویتر از نظر ظرافت صناعت ادبی، اما نه به تاثیرگذاری شعر نخست. او در همان سالها کتاب در «کوچه آفتاب» را منتشر کرد و پس از آن کتابهای دیگر. او حالا شاعری شناخته شده بود. دکتر شفیعی کدکنی او را بسیار دوست میداشت. شاگرد نابغهاش، دل او را برده بود. او نبوغ دانشجوی شهرستانیاش را دریافته بود. گوهری کمیاب که قرار بود، تا سالها بسیارانی را شگفتزده کند. او بالاخره از میان همه رشتههای دانشگاهی راه خود را برگزیده بود. ادبیات آخرین مقصد او در دانشگاه بود؛ جایی که دکتر شفیعی کدکنی برای او برگزید. او دکترا گرفت. در همان دانشکده ادبیات، به مقام استادی رسید. حالا در دهه هشتاد همه او را به نام «دکتر قیصر امینپور» میشناختند. او به فرهنگستان ادب هم راه یافت. عضو جوان و البته تاثیرگذار فرهنگستانی که ریاستش را دکتر حسن حبیبی بر عهده داشت.
او پیش از آنکه به پیری برسد، در شعر از مرز پختگی در گذشته بود. دانشجوی گمنام پیرو خط امام سال ۵۸، دو دهه بعد، شاعر بزرگ سرزمینی بود که شعر سرآمد همه هنرهای او است. داستان زندگی آن شاعر اما با یک سانحه تلخ رانندگی در شمال به گونهای غریب و تراژیک وارد دورانی تازه شد. او کلیههایش را از دست داد، قلبش به شماره افتاد و درمان کشدار و طولانی جسم او را در هم شکست. جسم درهمشکسته او، روح بلند و بزرگ او را تاب نمیآورد. جسم او در جوانی پیر شد. پیش از پنجاه سالگی در یک نیمه شب پاییزی، در همان ماهی که او به سفارت امریکا رفته بود، در میانه راه رسیدن به بیمارستان دی درگذشت. شاید قرار این بود همه ماجراجوییهای او در همان آبانی رخ دهد که از آن شروع کرده بود. نوزده ساله آن روز ۱۳ آبان ۱۳۵۸ و چهل و هشت ساله ۸ آبان ۱۳۸۶. این اما هرگز پایان ماجراجوییهای او نبود. شعرهای او امروز همچنان او را در یادها زنده نگه میدارند. گاه حتی شبیه یک تکیه کلام یا ضربالمثل. او همچنان هست، هر چند که خودش، جسمش دیگر نیست. مثل بسیاری از شاعران که نسلها با همه مردمان زیستهاند و هرگز کهنه نشدهاند. او نیز زنده است.»
انتهای پیام
منبع: ایسنا
کلیدواژه: قیصر امین پور شعری برای جنگ سفارت امریکا دیوار سفارت سال ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۲۳۷۲۷۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
تحقیقات دانشگاه میسیسیپی در مورد رفتارهای نژادپرستانه
پس از حمله چند دانشجوی سفیدپوست به تجمع مخالفان اسرائیل در دانشگاه میسیسیپی که با رفتارهای توهینآمیز و نژادپرستانه همراه بوده، مسئولان این دانشگاه اعلام کردند که تحقیقات در این زمینه را آغاز کردهاند.
به گزارش ایسنا به نقل از گاردین، گلن بویس، رئیس دانشگاه گفت که تحقیقات در مورد یکی از این دانشجویان سفید پوست آغاز شده و ممکن است در ادامه چند دانشجوی دیگر را نیز شامل شود. به گزارش منابع خبری در دانشگاه، این درگیری پس از آن آغاز شد که گروهی متشکل از حدود ۵۰ دانشجوی معترض به جنگ اسرائیل در غزه با گروه کوچکی از معترضان سفیدپوست رو به رو شدند.
ویدئویی که از این صحنه در فضای مجازی منتشر شده، یکی از دانشجویان سفیدپوست را نشان میدهد که مقابل یک دانشجوی دختر سیاهپوست در جمع حامیان فلسطین، صدای میمون در آورده و فریاد میزند که «این دختر را داخل قفس بیندازید». بیشتر دانشجویان سفیدپوست، لباسهای ستارهای و راه راه پوشیده بودند و برخی دیگر پرچمهای آمریکا و دونالد ترامپ در دست داشتند. آنها در طول حضور خود بارها بطریهای آب را به سمت معترضان حامی فلسطین پرتاب کردند و شعارهای توهین آمیز میدادند.
گلن بویس با تایید انجام این تحقیقات به تاریخ تلخ نژادپرستی و جداسازی در این دانشگاه اشارهای ضمنی داشت. یکی از نکات منفی در مورد دانشگاه میسیسیپی این است که در سال ۱۹۶۲ اولین دانشجوی سیاهپوست خود را تحت فشار قانون پذیرفت. او در این باره گفت: باید اذعان کنم که چنین اتفاقاتی باعث عقب افتادن ما میشود و نباید به سادگی از کنار آن عبور کنیم.
یکی از انجمنهای دانشجویی فعال در این دانشگاه اعلام کرد که فرد مسئول پشت این اقدامات نژادپرستانه را اخراج کرده است. این در حالی است که هویت فردی که تحت تحقیقات دانشگاه قرار دارد، اعلام نشده است. در این میان، دونالد ترامپ نامزد احتمالی جمهوریخواهان در انتخابات ریاستجمهوری، واکنش متفاوتی به این ماجرا داشت. ترامپ با استناد به شعار «آمریکا دوباره بزرگ میشود»، ویدئویی را در اینستاگرام منتشر کرد که نشان میدهد معترضان سفیدپوست پرچم او را به اهتزاز در میآورند.
این دانشگاه سابقه طولانی و تاریکی در زمینه اقدامات نژادپرستانه دارد. ۶۲ سال پیش و در زمانی که جیمز مردیت اولین دانشجوی سیاهپوست دانشگاه شد، ورود او با شورش ۲۰۰۰ سفیدپوست مواجه شد. آن اتفاق زمانی اوج گرفت که گارد ریاست جمهوری کندی نیز به این ماجرا ورود کرد. در سال ۱۹۸۳ نیز هجوم ۱۰۰۰ دانشجوی سفید پوست به خوابگاه دانشجویان سیاهپوست منجر به آشوب و جنجال شد.
با گذشت این همه سال از آن اتفاقات، بخش زیادی از دانشجویان دانشگاه میسیسیپی را سفیدپوستان تشکیل میدهند. بنا بر آخرین آمار، حدود ۱۱ درصد از دانشجویان این دانشگاه سیاه پوست و ۷۶ درصد سفیدپوست هستند.
انتهای پیام